کد مطلب:141943 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

امام و وداع دوم
امام به خیمه گاه رسیده بود. بار دیگر با بستگان وداع كرد و آنان را به صبر و بردباری امر كرد و فرمود: «استعدوا للبلاء، و اعملوا ان الله تعالی حامیكم، و حافظكم، و سینجیكم من شر الاعداء، و یجعل عاقبة امركم الی خیر، و یعذب عدوكم بانواع العذاب و یعوضكم عن هذه البلیة بانواع النعم و الكرامة، فلا تشكوا و لا تقولوا بالسنتكم ما ینقص من قدركم؛ [1] برای بلا آماده باشید و بدانید كه خداوند متعال حامی و نگهدار شماست و به زودی شما را از شر دشمنان خلاصی می بخشد و عافیت كارتان را به خیر قرار داده، دشمن شما را به عذاب مبتلا خواهد ساخت و عوض این بلا به شما انواع نعمت ها را كرامت خواهد داشت، پس شكوه و گلایه نكنید، و چیزی كه از قدر و ارزش شما بكاهد بر زبان نرانید». این سخت ترین هنگامه در این روز برای امام بود؛ به این واقعیت، در وصیت حضرت زهرا علیهاالسلام اشاره شده است.

در این هنگام امام متوجه دختر خود - سكینه - شد كه از بقیه زنان كناره گرفته و گریان و ندبه كنان است. امام به او نزدیك شد. او را به صبر دعوت فرمود و تسلی داد. فریاد عمر بن سعد بلند شد: «ای وای بر شما! تا هنگامی كه او به خود و حرمش مشغول است به او هجوم برید. به خدا سوگند، اگر او با فراغت بال به شما حمله كند طرف راست و چپ سپاه شما از هم می پاشد» از هر طرف به سوی امام تیراندازی شد، به گونه ای كه تیرها از بین طناب های خیمه گاه می گذشت و گاه به لباس زنان اصابت می كرد. زنان به وحشت افتادند و سراسیمه به خیمه گاه بازگشتند و همه در انتظار بودند كه امام چه برخوردی خواهد كرد. امام چون شیری غضبناك بر آنان حمله كرد. هر كه در برابر شمشیر او قرار می گرفت با


مرگ روبه رو می شد. از هر سو تیرها به امام نشانه می رفت و گاه به سینه یا گلوی امام می نشست. [2] .

امام پس از شهادت برادرش تنها شد. ناگاه دومین فریاد استغاثه بلند شد: «هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؛ هل من موحد یخاف الله فینا؛ هل من مغیث یرجو الله فی اغاثتنا؟ آیا كسی هست كه از حرم رسول خدا حمایت و حراست كند؟ آیا یگانه پرستی هست كه از خدا در ارتباط با ما بترسد؟ آیا پناه دهنده ای هست كه در پناه دادن ما به خداوند امید بندد؟» پس از آن صدای ناله زنان بلند شد، [3] و امام سجاد علیه السلام با تكیه بر عصای از جا برخاست در حالی كه از شدت بیماری شمشیرشان بر زمین كشیده می شد. ناگاه امام حسین علیه السلام با فریادی بلند فرمود: «ام كلثوم! او را نگهدار! مبادا زمین از نسل آل محمد خالی گردد»، پس از آن ام كلثوم امام سجاد علیه السلام را به بستر خویش بازگردانید. [4] .

امام حسین علیه السلام عیال خویش را به سكوت امر فرمود و از آنها خداحافظی كرد. در آن حال، امام جبه ای از خز به همراه داشتند و عمامه پیامبر را بر سر نهاده بود و شمشیر آن حضرت را به كمر بسته بود. [5] امام پیراهنی طلب كردند كه هیچ كس به آن رغبت نداشته باشد و آن را زیر لباس خود پوشیدند. لباسی برای امام آوردند. امام آن را نپسندید چون آنرا لباس ذلت و خواری دانست. [6] آری، لباس كهنه را گرفت و آن را قدری پاره كرد و زیر لباس خود پوشید. و زیرجامه ای طلبید و آنرا نیز پاره كرد و پوشیدند، تا آن لباس را دشمنان از تنش در نیاورند. [7] .


پس از هر حمله امام به وسط میدان بازمی گشت و مكرر این عبارتها را ترنم می فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله العظیم؛ [8] هیچ قدرت و نیرویی نیست مگر از آن خدای بزرگ» در همین حال گاه طلب آب می فرمود.. شمر در پاسخ گفت: «آن را نمی آشامی تا به آتش وارد گردی...» «ابوالحتوف جعفی» تیری به پیشانی امام نشانه رفت. امام به سختی آن را از پیشانی بیرون آورد. همراه آن خون بر صورت امام جاری شد. امام فرمود: «پروردگارا! تو می بینی كه من در چه وضعیتی از این بندگان سركش و معصیت كارت قرار گرفته ام، خدایا! تعداد اینها را برشمار و همه را خود بكش و بر روی زمین احدی از اینها را باقی مگذار و هرگز آنها را مورد بخشش قرار مده!». [9] .

امام با صیحه ای بلند فریاد زد: «ای امت نابكار! چه بد بعد از محمد صلی الله علیه و آله و سلم با عترت او برخورد كردید، اما شما پس از من كسی را نخواهید كشت كه كشتن او را بر خود سهل و آسان شمارید. اما كشتن مرا ساده گرفته اید؛ به خدا قسم، امیدوارم كه خدا مرا به شهادت گرامی دارد و سپس از شما بدون این كه خود بدانید انتقام بگیرد»، «حصین» گفت: «ای پسر فاطمه! چگونه از ما انتقام می گیری؟» امام فرمود: «خدا بین خودتان چند نفر را در فقر و وحشت قرار می دهد كه بدان سبب خونتان را خواهند ریخت، سپس عذابی سهمگین بر شما نازل خواهد كرد». [10] .

از آن همه زخم های بسیار، ضعف بر امام غالب شده بود، امام ایستاد تا قدری استراحت كند. فردی با سنگ بر پیشانی او زد. پیشانی آن حضرت شكست و خون، صورت او را گرفت. دامن لباس را بالا زد تا از ورود خون به چشمان جلوگیری كند.


دیگری با تیری سه شعبه قلب امام را نشانه گرفت و آن تیر بر قلب امام نشست. امام فرمود: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله؛ به نام خدا، و برای خدا بر مبنای ملت و آیین رسول خدا» به آسمان سر برداشت و خدای تعالی را مورد خطاب قرار داد: «الهی انك تعلم انهم یقتلون رجلا لیس علی وجه الارض ابن نبی غیره؛ پروردگارا! تو خود می دانی كه اینها مردی را می كشند كه بر روی زمین جز او پسر پیامبری نیست». [11] .

سپس تیر را از پشت خود بیرون كشید و خون چون ناودان فوران زد. [12] دست را زیر زخم سینه نهاد تا این كه از خون پر شد، و به آسمان پاشید و فرمود: «بر من آسان است آن چه فرود آید، زیرا آن در برابر چشم خداوند است» از آن خون قطره ای به زمین نریخت. [13] بار دیگر دست زیر خون گرفت و آن را بر سر و صورت و محاسن خود پاشید و فرمود: «همین گونه خواهم بود تا خداوند و جدم رسول الله را ملاقات كنم، در حالی كه به خون خضاب شده ام؛ و خواهم گفت: ای جدم! فلان و فلان مرا كشتند». [14] .

خون همچنان جاری بود تا این كه امام بر روی زمین نشست، ولی خود را بر روی زانو به جلو می كشید. این حالت چندان ادامه نیافت تا این كه «مالك بن نصر» با شمشیر ضربتی به سر مبارك او زد؛ كلاه خودی كه امام بر سر داشتند مملو از خون شد امام فرمود: «با این دست نه بخوری و نه بیاشامی و خداوند با ستمكاران محشورت سازد». كلاه خود را از سر برداشت و عمامه را بر كلاه خود بست. [15] دشمن امام را لحظه به لحظه بیشتر محاصره می كرد. امام قدرت برخاستن نداشت. عبدالله بن الحسن به حمایت از امام وارد میدان شد كه


داستان آن پیش از این گذشت. مردم تمایلی به قتل امام نداشتند؛ كشتن امام را هر قبیله به دیگر طائفه واگذار می كرد. [16] .

ناگاه شمر فریاد زد: «منتظر چه هستید و چرا توقف كرده اید؟ همه بر او حمله كنید».

این بود كه «زرعه بن شریك» ضربتی به كتف چپ امام زد و «حصین» تیری به گلوی امام نشانه رفت. [17] دیگری بر گردن امام زد و «سنان بن انس» با نیزه ای به سینه مبارك امام زد و قفسه سینه شكسته شد؛ هم او تیری به گلوی حضرت زد [18] و «صالح بن وهب» نیزه ای به پهلوی او زد. [19] .

«هلال بن نافع» گفت: من نزدیك امام ایستاده بودم امام در حال جان سپردن بود؛ «فوالله ما رایت قتیلا مضمخا بدمه احسن منه، و لا انور وجها، و قد شغلنی نور وجهه و جمال هیبته عن الفكرة فی قتله؛ [20] لیكن به خدا سوگند تا به حال كشته ای را ندیده ام به نیكویی او كه در خون آغشته شود و این گونه زیبای روی و نورانی باشد. آن قدر نور چهره ی او و زیبایی هیبتش مرا به خود مشغول داشته بود كه به طور كلی از كشته شدن او غفلت داشتم» در همان حال حضرت گاه طلب آب می كرد و دیگران از پاسخ به این درخواست ابا داشتند.


[1] موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 491.

[2] مقتل الحسين مقرم، ص 277.

[3] اللهوف، ص 50.

[4] الخصائص الحسينيه، ص 188.

[5] المنتخب للطريحي، ج 4، ص 109.

[6] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 109.

[7] اللهوف، ص 53.

[8] اللهوف، ص 51.

[9] مقتل الحسين مقرم، ص 350.

[10] نفس المهموم، ص 221؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 34.

[11] مقتل الحسين مقرم، ص 351.

[12] نفس المهموم، ص 222؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 34؛ اللهوف، ص 52.

[13] اللهوف، ص 52.

[14] مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 34.

[15] الكامل في التاريخ، ج 2، ص 570؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 2، ص 35.

[16] الارشاد، ج 2، ص 110؛ اللهوف، ص 52 - 53.

[17] الاتحاف بحب الاشراف، ص 52.

[18] اللهوف، ص 54.

[19] بحارالانوار، ج 45، ص 54.

[20] بحارالانوار، ج 45، ص 57؛ اللهوف، ص 55.